This browser does not support the video element.
خلاصه داستان :
بگذار به ضرب شمشير يك دلاور از پا درآيم، پولاد در قلب و لبخند بر لب. زماني چنين گفته بودم، ولي تقدير چه بازي ها كه ندارد، ميدان جنگ من فاضلاب گند خيابان بود و خصم من يك گاري با باري هيزم. بسيار منطقي است، من همه چيزم را از دست داده ام، حتي مردنم را…
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
Δ
This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.
نظرات کاربران
افزودن نظر جدید