خلاصه داستان : من همیشه یه صندلی واسم کم بوده، کتم واسم تنگ بوده، کفشام برام کوچیک بوده، ساعتم خواب میمونده و من ازش جلوتر حرکت میکردم. دنیا برای من جای کوچیکیه، احساس میکنم همه جا بسته است و نمیتونم نفس بکشم. انگار همه این لحظهها رو قبلاً دیدم، درختا، صدای آبشار، قورباغهها، اونا رو […]